مادر راوی مهتاب گم شد آسمانی شد؛ پیکر مادر شهیدان خوش لفظ عطر امام رضا(ع) را به خود گرفت
تاریخ انتشار: ۲۸ تیر ۱۳۹۷ | کد خبر: ۱۹۷۵۱۵۸۶
چه زیباست لحظه پر کشیدنت مادر، لحظه غمبار و شیرین وصال با فرزندان و پایانگرفتن یک فراق سی و یک ساله، درست هفت ماه پس از شهادت آخرین پسرت، پسری که حاجت به شفایش را به پنجره فولاد گره زدی و حال در آستانه میلاد سلطان توس روا شد. ۲۸ تير ۱۳۹۷ - ۱۷:۲۱ استانها همدان نظرات
به گزارش خبرگزاری تسنیم از همدان، همه آمده بودند، مرد و زن، کوچک و بزرگ با چشمان گریان و اندوه بسیار.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
پرچم را روی تابوتت انداختند، عطر حرم رضوی همهجا را پر کرد و شاید این پاسخ نیاز تو بود، نیازی که 7 ماه پیش در حرم امام مهربانیها برایش دخیل بسته بودی و حال در آستانه میلاد سلطان توس مستجاب شد.
همه آمده بودند با چشمان اشکبار و لبان خندان، خندان و شادمان از وصل تو با فرزندانت "جعفر"، "امیر" و "علی" و چقدر زود پر کشیدی مادر، هنوز یک سال از شهادت فرزندت نگذشته که بیتاب شدی و رفتی. گویی پس از "علی" دیگر دوام نیاوردی که او همه امیدت بود و همه دنیایت. علی برای تو هم امیر بود، هم جعفر و هم همسر و پس از او دیگر امیدی نداشتی و این شد که بیماری امانت را برید و خیلی زود به وصال فرزند شتافتی.
بستگان از صبر و شکیباییات در غم علی میگفتند و از اینکه با وجود آن اندوه عمیق، حواست به همه چیز بود و مراقب همه بودی.
میگفتند حتی نرفتی تا پیکر را ببینی، نکند صبر از کف دهی و عجز و ناله کنی، گویی میخواستی نمونه تمامعیاری از صلابت یک مادر شهید باشی.
و چه زیبا پر کشیدی و چه خوب شد پایان یافت، بیقراریهای هفتماههات در غم "علی" که همه وجودت بود و همه دنیایت.
و سرانجام مادر شهیدان خوش لفظ پس از سالها فراق فرزندانش "جعفر" و "امیر"، و هفت ماه صبوری در فراق آخرین پسر روز گذشته در بیست و هفتمین روز از نخستین ماه تابستان ملکوتی شده و امروز پیکر رنجکشیدهاش در آغوش خاک آرام گرفت.
"امیری" که به گفته بستگان، رهبر معظم انقلاب در دیدار با مادر راوی "وقتی مهتاب گم شد"، او را هم شهید خوانده و گفتند مادر "شهیدان خوش لفظ" زیرا امیر هم مجروح شیمیایی بود و هرچند آن زمان معلوم نشد، اما زهر شیمیایی دفتر عمرش را خیلی زود ورق زد.
"جعفر" هم خیلی زود رفت و هنوز بیست سالش تمام نشده بود. جعفری که مادر مژده تولدش را در خواب از امام رضا(ع) گرفته بود و بسیار کوچک بود که راهی جبهه شده و تخریب چی شد.
جعفری که همه سهم مادر از بازگشتش بدنی پارهپاره و لهشده بود که وزنش به نیم کیلو هم نمیرسید و 26 دی 66 در ماووت آسمانی شد.
و سرانجام "علی" آخرین پسر 29 آذر 96 پس از سالها تحمل رنج به دیدار معبود شتافت و از همه رنجها فارغ شد، شهیدی که مقتدای و مولایمان در دوران زندگی او را موردعنایت قرار داده و تقریظ زیبایی بر کتاب خاطراتش نوشت و پس از شهادت هم دربارهاش چنین گفت:
" سلام و رحمت خدا بر این شهید عزیز که در هنگام زندگی نیز شهید زنده نامیده شد و درنگ سالها پس از دفاع مقدس، پاداش عظیم صابران را به او هدیه کرد".
خاطرات سردار شهید علی خوش لفظ با عنوان "وقتی مهتاب گم شد" منتشرشده است، روایتی از دوران دفاع مقدس به قلم شیوای "حمید حسام" که خود از یادگاران روزهای ایثار و حماسه است.
بانو "محبوبه عبدالله زاده" از سلاله پاک مادرانی بود که ثمره وجودشان را برای پایداری این نظام و انقلاب و سرزمین نثار کرده و سالها خون دل خوردند و قامت شکستند تا قامت انقلاب خم نشود.
مادری که بستگان از ایمان، معنویت، صبر، خویشتنداری و ارادت عمیقش به اهلبیت(ع) میگفتند و از اهمیت ویژهاش در تربیت فرزندان.
مراسم تشییع این بانوی بزرگوار که "زینب گونه" زیست، صبح امروز با حضور خانواده، بستگان و خادمان حرم رضوی و حاملان پرچم نورانی گنبد مطهر امام رضا(ع) در پنجمین روز از دهه کرامت برگزار و در قطعه والدین شهدای باغ بهشت همدان به خاک سپرده شد.
آیین یادبود این بانوی فداکار و انقلابی هم عصر امروز 28 تیر 97 ساعت 17 تا 19 در حسینیه بختیاریها برگزار میشود.
فیلم زیر مربوط به لحظه اعلام خبر شهادت جانباز "علی خوش لفظ" به مادرش در حرم مطهر رضوی است، اگر قلبتان تپید و اشک در چشمانتان لرزید، ما را هم بینصیب نگذارید.
انتهای پیام/ش
R41405/P1377/S6,75/CT7منبع: تسنیم
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.tasnimnews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «تسنیم» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۹۷۵۱۵۸۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
پرفروشهای داستانی حوزه مقاومت در نمایشگاه
چه میشود که کتابی، در یک نمایشگاه چند روزه خوب دیده میشود و خوب میفروشد؟ قطعاً دلایل زیادی برای موفقیت کتابها در رویدادهای اینچنینی وجود دارد. بخشی از این دلایل به جذابیت خود کتاب برمیگردد.
به گزارش مشرق، کتاب «سلام بر ابراهیم» در نمایشگاه مجازی سال گذشته فروش خوبی داشت و البته همیشه یکی از پرطرفدارترین کتابهای ادبیات پایداری بوده است، چون تصویری واقعی و ملموس از شهید هادی را نشانمان میدهد. در این کتاب با مرد جوانی مواجه میشویم که سراسر فضایل اخلاقی است، اما پا روی زمین دارد و بهظاهر همه کنش و واکنشهایش زمینیاند. در گذر از همین زندگی عادی، همین حوادث ریز و درشتی که با آنها مواجه میشود، فضایل اخلاقیاش را نیز بروز میدهد. کتاب «سلام بر ابراهیم» در معرفی شهید هادی به اغراق روی نمیآورد و فقط حقیقت را، تا حد ممکن به همان شکلی که بوده است روایت میکند.
میخوانیم: در ایام مجروحیت ابراهیم به دیدنش رفتم. بعد با موتور به منزل یکی از رفقا برای مراسم افطاری رفتیم. صاحبخانه از دوستان نزدیک ابراهیم بود. خیلی تعارف میکرد. ابراهیم هم که به تعارف احتیاج نداشت! خلاصه کم نگذاشت. تقریباً چیزی از سفره اتاق ما اضافه نیامد! جعفر جنگروی از دوستان ما هم آنجا بود. بعد از افطار مرتب داخل اتاق مجاور میرفت و دوستانش را صدا میکرد. یکییکی آنها را میآورد و میگفت: ابرام جون، ایشون خیلی دوست داشتند شما را ببینند و… ابراهیم که خیلی خورده بود و به خاطر مجروحیت، پایش درد میکرد، مجبور بود به احترام افراد بلند شود و روبوسی کند. جعفر هم پشت سرشان آرام و بیصدا میخندید. وقتی ابراهیم مینشست، جعفر میرفت و نفر بعدی را میآورد! چندین بار این کار را تکرار کرد. ابراهیم که خیلی اذیت شده بود با آرامش خاصی گفت: جعفر جون، نوبت ما هم میرسه!
راوی میافزاید: آخر شب میخواستیم برگردیم. ابراهیم سوار موتور من شد و گفت: سریع حرکت کن! جعفر هم سوار موتور خودش شد و دنبال ما راه افتاد. فاصله ما با جعفر زیاد شد. رسیدیم به ایست و بازرسی! من ایستادم. ابراهیم با صدای بلند گفت: برادر بیا اینجا! یکی از جوانهای مسلح جلو آمد. ابراهیم ادامه داد: دوست عزیز، بنده جانباز هستم و این آقای راننده هم از بچههای سپاه هستند. یک موتور دنبال ما داره میاد که… بعد کمی مکث کرد و گفت: من چیزی نگم بهتره، فقط خیلی مواظب باشید. فکر کنم مسلحه! بعد گفت: بااجازه و حرکت کردیم. کمی جلوتر رفتم توی پیادهرو و ایستادم. دوتایی داشتیم میخندیدیم. موتور جعفر رسید. چهار نفر مسلح دور موتور را گرفتند! بعد متوجه اسلحه کمری جعفر شدند! دیگر هر چه میگفت کسی اهمیت نمیداد و… تقریباً نیم ساعت بعد مسئول گروه آمد و حاج جعفر را شناخت. کلی معذرتخواهی کرد و به بچههای گروهش گفت: ایشون، حاج جعفر جنگروی از فرماندهان لشگر سیدالشهداء هستند. بچههای گروه، با خجالت از ایشان معذرتخواهی کردند. جعفر هم که خیلی عصبانی شده بود، بدون اینکه حرفی بزند اسلحهاش را تحویل گرفت و سوار موتور شد و حرکت کرد. کمی جلوتر که آمد ابراهیم را دید. در پیادهرو ایستاده و شدید میخندید! تازه فهمید که چه اتفاقی افتاده. ابراهیم جلو آمد، جعفر را بغل کرد و بوسید. اخمهای جعفر باز شد. او هم خندهاش گرفت. خدا را شکر با خنده همهچیز تمام شد.
شهادت و حقیقت، خاطراتی از جنس پاکی و مظلومیت
کتاب «من میترا نیستم» نیز در فهرست پرفروشهای نمایشگاه کتاب ۱۴۰۲ جای گرفته بود. این کتاب که کاری از معصومه رامهرمزی و بازنویسی یکی از آثار قبلی اوست، داستانی از پاکی و معصومیت را روایت میکند. داستان دختر نوجوانی به اسم زینت کمایی که به انقلاب دل بست و به سهم خود برای تحقق آرمانهای آن کوشید، اما به دست دشمنان همین انقلاب به شهادت رسید. زمان شهادت چهارده سال بیشتر نداشت. سرشار از زندگی بود و مسیری طولانی پیش رو داشت. اما در همان نخستین قدمها، قربانی ترور منافقین شد. منافقینی که شرارت را نمایندگی میکردند، شرارتی که تاب تحمل پاکی و درستی این دختر نوجوان را نداشت و نه فقط با او یا با انقلاب، که با همه زیباییها و خوبیها دشمن بود. آنچه جذابیت این کتاب را بیشتر میکند، لحن صمیمی و سادهای است که رامهرمزی برای مرور زندگی شهید کمایی انتخاب کرده است. همین مظلومیت و معصومیت قهرمان داستان است که خواهناخواه خواننده را متأثر میکند و به درون روایت میبرد. معصومیتی که به شهادت ختم شد و مظلومیتی که حتی بعد از این شهادت، ادامه داشت.
در جایی از کتاب، از قول مادرش میخوانیم: بعد از اینکه خودش را شناخت و فهمید از زندگی چه میخواهد، اسمش را عوض کرد. میگفت: «من میترا نیستم. اسمم زینبه. با اسم جدید صدام کنید.» از باباش و مادربزرگش به خاطر اینکه اسمش را میترا گذاشته بودند، ناراحت بود. من نُه ماه بچهها را به دل میکشیدم؛ اما وقتی به دنیا میآمدند، ساکت مینشستم و نگاه میکردم تا مادرم و جعفر روی آنها اسم بگذارند… بعد از انقلاب، دیگر دخترم نمیخواست میترا باشد. دوست داشت همهجوره پوست بیندازد و چیز دیگری بشود؛ چیزی به خواست و اراده خودش، نه به خاطر من، جعفر یا مادربزرگش… زینب برای اینکه تکلیف اسمش را برای همیشه روشن کند، یک روز روزه گرفت و دوستان همفکرش را برای افطار به خانه دعوت کرد. میخواست با این کار به همه بگوید که دیگر میترا نیست و این اسم باید فراموش شود.
همچنین باید از «تنها گریه کن» کاری از اکرم اسلامی نام ببریم، کتابی درباره شهید محمد معماریان که زندگیاش از زبان مادرش اشرف سادات منتظری مرور میشود. «برای بقیه سه سال از شهادت محمد گذشته بود، برای من هر روزِ این سه سال، بهاندازه سی سال کش آمده بود.» اینجا با مادر شهید روبهرو هستیم، مادری که از خودش، از خاطراتش، و از پسرش صحبت میکند. «آن اوایل که جنگ شروع شد، ما فکر میکردیم خیلی زود تمام میشود. به خیالمان هم نمیرسید که هی جوانها بروند و برنگردند، مردها سایهشان از سر زن و بچههایشان کم شود و زنها تلاش کنند قوی روی پا بمانند و بچههایشان را دستتنها بزرگ کنند. ما بارها و بارها هر چیزی را که به فکرمان میرسید، پشت کامیونها بار بزنیم و هر دفعه توی دلمان دعا کنیم دفعه آخر باشد و خیلی زود شر جنگ از زندگیمان کم شود، ولی نشود و دوباره سبزی خشک کنیم و لباس بدوزیم و چشم به راه، بغضمان را فرو بخوریم و به هم دلداری بدهیم.»
حرفهای مادر، خواننده را نه فقط درگیر میکند، که تکان میدهد. خاطراتش را میخوانیم و در بخشهایی از آن، با حقایقی بزرگ مواجه میشویم. «سرش را آورد بالا و این بار با التماس و بغض خیره شد توی چشمهایم و گفت: مامان جان! میدونید شهادت داریم تا شهادت. دلم میخواد طوری شهید بشم که احتیاج به غسل نداشته باشم؛ مثل امام حسین بدنم بمونه روی زمین، زیر آفتاب. دعا میکنی برام؟ نمیفهمیدم این بچه کجاها را میدید. غافلگیر شده بودم. من فوق فوقش دعا میکردم پسرم با شهادت عاقبتبهخیر بشود، اما پسرم، فقط آن را نمیخواست؛ آرزو داشت تا آنجا که میشود، شبیه امامش باشد.»